سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی زنان میان سال تهرانی

دوستانی در مورد خانمهای میان سال تهرانی سوالاتی داشتند

باید بگم وجه مشترک این خانمها :


تشنه اند.


تشنه ی همه چیز. همیشه انگار چیزی کم است. همیشه در تب و تاب اند. همه جا را نگاه

می کنند.همه چیز را می پرسند. نکند چیزی از دست شان در برود.


گم شده اند.

یا شاید چیزی را گم کرده اند. دنبالش می گردند. ولی گمانم نمی دانند چه چیزی است.

اگر می دانستند که تا به حال اقلن یکی پیدایش کرده بود.

خسته اند.

همیشه. چشم هایشان به خصوص و دست هایشان. خستگی چشم را با خط چشم و

سایه و ریمل پنهان می کنند. خستگی دست ها ولی پیداست. چه روی میله ی اتوبوس باشد.

چه روی دسته ی صندلی اتاق انتظار دندان پزشکی. چه روی کیف طلایی رنگ شان.

وقتی روی صندلی جلوی تاکسی نشسته اند.

نگران اند.

نگران اینکه همکار شوهرشان قاپ اش را ندزدد. نگران اینکه لباسشان در میهمانی دوره

به اندازه ی لباس خانمِ آقای مهندس زیبا نباشد. نگران اینکه رستورانی که رفته اند

بقدر پولی که گرفته کلاس اش بالا نبوده.نگران اینکه خدا نکند توی صف یک نفر جلو بزند.

صدایشان بلند است.

شاید بلند حرف می زنند که ترس و نگرانی و گم گشتگی شان پیدا نباشد. شاید می خواهند

در صدای بوق ماشین ها و فریاد فروشنده ها حتمن شنیده شوند.

(همین است که من شهرستانی با هر کس که حرف میزنم آخرش شاکی میشود که:

«نمی شنوم. دارم حدس می زنم حرف هات رو .»!)

غمگین اند.

خنده هایشان، هر چقدر هم بلند باشد، مصنوعی است. می خواهند خوشبختی را

یک جوری بچسبانند روی صورتشان. توی عکس ها مخصوصن گشاد تر می خندند.

تا مطمئن شوند هیچ کس غمشان را نخواهد فهمید. کسی چه می داند. شاید خودشان هم ندانند.


 همیشه تنها هستند