• وبلاگ : مشاوره تعبير خواب فال
  • يادداشت : مشاوره. تعبير خواب . روان درماني
  • نظرات : 1 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + وحيد 
    سلام من متولد 70/6/26 هستم . چند روز قبل خواب ديدم با چندتا از دوستام توي منطقه فکر کنم سبز مثل گندمزار بود رد ميشديم که مار هاي زيادي از توي زمين در اومدن به سمت ما فکر کنم از خواب پريدم و ساعت شايد پنج صبح بود . من به اون خواب توجهي نکردم .
    تا اينکه امروز صبح يه خواب ديدم که با همون دوستان ( از بين دوستام فقط يکيشون رو مطمينم از بين قبلي ها تکراري بود . تعدادشون سه نفر بود ولي درست يادم نيست کدوما بودن ) يه جا نشسته بوديم و يه لحظه من يه سکه طلا زير پاي خودم بود فکر کنم پيدا کردم . سکه قديمي و نرخي که توي ذهنم اومد من گفتم يه بيست ميليوني گيرم اومد . من از پيش دوستام دور شدم و يکيشون اومد دنبالم که چي شد گفتم هيچي الان ميام پيشتون ( ناگفته نماند که اين روزها توي يک صفحه اينستاگرام هستم که هر روز از روش هاي پيدا کردن گنج گفته ميشه ) لطفا راهنمايي کنيد . ممنون
    + مهناز 
    سلام من‌ متول 9/6/71 هستم شب نيمه‌شب خواب ديدم‌يه حشره ي سياه و بزرگي‌اومد‌داخل خونه من گفتم‌حيوون‌خداست بزار خودش خواست ميره اومد نشست روي گوش من‌و شروع‌کرد به ريختن يه چيزي که احساس کردم‌داره اذيت‌ميکنه و درد داشتم‌ هرچقدر تلاش ميکردم جدا نميشد چسبيده بود خلاصه به زور جداش‌کردم وقتي داخل گوشم‌نگاه‌کردم‌ديدم‌انگار که بخواد توش تخمش بريزه پاک کردم گوشم ولي حس بدي داشتم همون‌شب هم‌مادرم‌خواب ديدن‌که يه ماهي ميخواستيم‌بخوريم‌ولي وقتي برگردونيدم بهش پر از کرم بود داخلش مادرم‌به‌من داد و من انداختمش‌ بيرون
    + وليپور 
    سلام من متولد 25/6/1370 هستم امروز صبح تقريبا 7،8 اين خوابو ديدم لطفا برام تعبيرش کنيد.
    خواب ديدم منو همسرم کنار هم توي يه باغ سر سبزي که ميدونستم بهشته نشسته بوديم يدفعه يه دختر کوچولو که چندتا خيار دستش بود اومد کنارمون ازش پرسيديم واسه چي اينجايي گفت گم شدم دارم دنبال پدرو مادرم ميگردم بعدم گفت الان ديگه هوا تاريکه خوابيد ما دلمون براش سوخت ميدونستيم که نميدونه مرده من به آسمون نگاه کردم اما آسمون پهن نبود مثل يه راهروي طولاني و بلند بود توش ابر بود هوا گرگ و ميش بود پرنده هاي عجيبيم پرواز ميکردن باز به دختر بچه نگاه کردم ديدم لباس پسرم تنشه اما از طرفي انگار شده بود پسر خواهرم شوهرم گفت دلم براش ميسوزه نميدونه مرده بعد من سرمو گرفتم بالا روبه آسمون گفتم خدايا خودت کمکش کن تا اين حرفو زدم ابرا و پرنده ها همه رفتن کنار و ماه بزرگي مشخص شد يدفعه روح اون بچه ام اومد رفت تو تنش من توي خواب خيلي حس خوبي داشتم راضي بودم که اونو از مرگ نجات دادم ازطرفيم اونجا که بوديم آرامش عجيبي داشتم اما به آسمون که نگاه ميکردم خوف ميکردم که نکنه مرگ منم نزديکه اما درهرحال نميخواستم ازونجا برم بيرون ولي تا روح بچه رفت توتنش منو شوهرم هم ازونجا وارد اين دنيا شديم.
    ميخواستم ببينم تعبيرش چيه

    www.iAlexa.ir

    افزايش Bazdid سايت و وبلاگ شما

    www.iAlexa.ir